ما...اره می خندیم...می خندیم تا فراموش کنیم...تا فراموش کنیم که چرا فرق داریم...فراموش کنیم که چرا نمی توانیم...ما میخندیم تا چشم هایمان بسته تر شود و نتواند چروک هایی که روی کاغذ افتاده را ببیند...همان چروک هایی که چون دست چپمان نتوانست کاغذ را نگه دارد کاغذ مچاله شد و افتاد و همه چی خراب شد...ما میخندیم تا خودمان را دلداری دهیم که خط خطی های روی کاغذ به جای خط صاف و افقی به خاطر بالا و پایین رفتن شانه هایمان است نه چیز دیگری...